با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جبر رفتم و شد
ریش خود را ز ادب صاف نمود با تیغ
همچنان آیینه با صدق و صفا رفتم وشد
من حروف عربی را که ندارم در یاد
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
هرگز از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم از صلح وصفا مهر و و فا رفتم و شد
همچو واعض نه عصا داشتم و نعل علین
سر خوش و بی خبر و بی سر و پا رفتم وشد
مدعی گفت چرا رفتی چون رفتی و کی
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد
پیش خدا روز و شبان خم میشد
من به خود آمده ام و رقص کنان رفتم و شد
:: برچسبها:
سهراب سپهری,